ما از خدای گم شده ایم او به جستجوست چون ما نیازمند و گرفتار آرزوست
گاهی به برگ لاله نویسد پیام خویش گاهی درون سینه مرغان به های و هوست
در نرگس آرمیدکه بیند جمال ما چندان کرشمه دان که نگاهش به گفتگوست
آهی سحرگهی که زند در فراق ما بیرون و اندرون زبر و زیر وچارسوست
هنگامه بست از پی دیدار خاکی ای نظاره را بهانه تماشای رنگ و بوست
پنهان به ذره ذره و ناآشنا هنوز پیدا چو ماهتاب و پنهان به کاخ و کوست
در خاکدان ما گهر بندگی گم است
این گوهری که گم شده مائیم یا که اوست